زبانحال حضرت سکینه و حضرت ام البنین سلام الله علیها
با نور استجابت و ایمان عجین شدی وقتی که با ولی خدا همـــنشین شدی عطــر بهشت در نفست موج میزنـد حـالا دگر تو بانوی خُـلد بـرین شدی زهراکهرفت دلخوشی ازخانه رفته بـود تو آمدی واین همه شورآفــرین شدی بی شک برای مادری زینب وحسین شایسته ای که فـاطمه ی دومیـن شدی در سیره ات شکوه نجابت چه دیدنی ست آوازۀ خضوع و خشوعت شنیدنی ست یعنی حسین فاطمه جانم فدای توست عباس من، فدایی کرب وبـلای توست با خود دوباره خاطره ها را مرورکن از روزهـــای خوب مدینه عبـور کن این روزهاکه خاطره هاهم دمت شدند تنـــها انیس قـلب پـر از ماتـمت شدند چندی ست پاره های دلت رفته اند آه تومانده ای ونم نـم این اشک گاه گـاه با قلب توحکایت هجران چه ها نکـرد یک لحظه هم تو راغم و غربت رها نکرد تنگ غروب بود ودلت ناگهان گرفت ماننـــد چـشم ابری تو آسـمان گرفت پُرشد زعطرسیب غریبی هوای شهر پیچید بـوی پــیرهنی در فضای شهر مثل نسیم کوچه به کوچه خبــر وزید مـــادر بیــا که قافلـه ی کربلا رسید یک شهر چشم منتظر واشک بی امان برگشته است از سفر عشق کـاروان برگشتهـ با تلاطم اشک و خـروش آه دارد هزار خاطره از دشت و خیمهگاه تومی رسی وروضه هم آغاز میشود بغض از گـلوی خاطره ها باز میشود هر کس نشسته گوشه ای وروضه خوان شده اما سکینه بـــا دل تـو هــمزبان شده هم ناله با دو چشم ترت حرف میزند از جـای خالی پسرت حـرف میزند: یادش بخیر لحظه ی شیریــن گفـتگـو یادش بخیر زمزمه های عـمـو عمو یادش بخـیـر دیـده ی بیـــدار کربـــلا شب ها صدای پــای علمدار کـربـلا یادش بخیرمشک وعلم در دو دست او آرامش تـمـام حــرم در دو دسـت او در چشم هاش عشق و نجابت خلاصه بود او ترجمان شور و شکوه و حماسه بود سقای عشق و آب و ادب بـود؛ماه تو نـــام آور تمـــام عــــرب بود ماه تو داغ تو تازه تر شده با حرف های او وقتش شده تو روضه بخوانی برای او رو میکنی به او که فدایت سکینه جان جانم فدای حُجب و حیایت سکینه جان شـاید نگـاه تـوســت به قــدّ خمیـده ام یا اینکه شرم میکنی ازاشک دیده ام دیگـر شکستـه قامت ام البنـین بخوان ازروضه های ماه من ای نازنین بخوان نام آوران به شوکت او بُرده اند رشـک درعلقمه چه شد که به دندان گرفت مشک آخر چگونه بر سرِ ماهـم عـمود؟..آه دستـی مگر به پیکر سقا نبود؟ ... آه شرمنده ام زروی تو و مـادرت رباب شرمنـده ام اگــر نرسیده به خیمه آب قلب مـرا ولی تـو رهــا از مـلال کن آرام جــــان من! پــسرم را حلال کن |